روز سوم وچهارم 

اوضاع روحی و روانی هنوزبهم ریختس یه خستگی عجیب و غیرقابل وصف توی تنم اومده حوصله هیچ کاری رو ندارم با این حال شب سوم سرکار رفتم وتا صبح نخوابیدم ولی حوصله کار کردن هم نداشتم روز 4 هم که شروع شد کمی بهتر بودم ولی انگار یه وزنه 20 کیلویی به پاهام بستن خیلی سختم بود صبح از رختخواب بزنم بیرون با اینحال گفتم اینطوری نمیشه باید فعالیت کنم خودمو بندازم فایده ای نداره صبح ساعت 8 زدم بیرون و اومدم تا12 سرکار اوایل خیلی پرانرژی بودم ولی از ساعت 10 به بعد یکدفه خالی کردم چشمم همش به ساعت بود که کی 12 بشه برم خونه 

بالاخره 12 شد واومدم خونه مستقیم رفتم تورختخواب وزیر پتو تا ساعت 2 با خودم کلنجار رفتم وخودم لعن ونفرین کردم بخاطر این بلاها که به سرخودم آوردم ساعت 2ونیم بود که خیلی با بی اشتهایی نشستم سر سفره پسرم کمی سربه سرم گذاشت و منم کمی باهاش بازی کردم یه کم احساس بهتری پیدا کردم و بیشتر انگیزه پیدا کردم برای ادامه راه برای روزایی که صبح که بیدار بشم از اول صبح تا غروب با پسرم بازی کنم اون هی بخنده و من کیف کنم راستش خیلی وقت بود که حوصله بازی کردن باهاش نداشتم هروقت طرفم میامد زود با یه بهانه ای ردش میکردم و میزدم بیرون برای مصرف و خیلی وقتا دنبالم میومد با دستای کوچکش منو میگرفت و میگفت نرو بابا میگفتم میرم سر کار میگفت زود بیا باشه منم میگفتم باشه و میزدم بیرون هنوز صداش توی گوشمه بعد برگشتن اوایل که سرخوش بودم باهاش خیلی بازی میکردم ولی کم کم بی حوصله شدم و به بهانه خستگی طفلک رو از خودم دور میکردم 

بگذریم کمی نهار خوردم و دوباره رفتم تو تخت تا استراحت کنم ولی تا غروب چشمم به سقف اتاق و در و دیوار اتاق بود کمی این وسط گشتی تو اینترنت زدم و مطالب راجع به ترک اعتیاد رو خوندم حالم کمی بهتر شد 


روز سوم خیلی عجیب بود. عطسه گاهی سراغم میامد و پاها هم درد داشت و بیقراری هم ادامه داشت مسکن هم فقط اندکی کمش میکرد ولی بعد 2 ساعت باز شروع میشد خواب هم که انگار قرار نبود توی این چند روزه بیاد سراغم فقط چرت های کوتاه و منقطع واقعا شبهای ناجوری هست شب 4و 5 خیلی تفاوتی نکرد فقط توی شب اندکی خوابم بهتر شد مثلا اه شب سوم نیم ساعت تونستم بخابم شب 4 شد 40 دقیقه و شب 5 یکساعته این واقعا آزار دهنده هست فقط صبر میخاد که. تحمل کنی تا خودش بهتر بشه صبح ها اول وقت که بیدار میشدم انرژی بیشتری داشتم ولی بعد یکی دو ساعت پنچری و بی حالی و افتادن توی بسترو نه خواب ونه خوراک که واقعا ادمو اذیت میکنه فقط امید به بهبودی میتونه این درد و رنج رو کم کنه به امید اون روز 


اولین روز خیلی سرنوشت ساز هست چون تصمیم بزرگ و شروع کار هست تا عصر که خیلی مشکل ساز نبود وقتی موقع هر روز رسید اولین خمیازه شزوع شد و یواش یواش یک حالتی شبیه به گیج بودن و خواب آلودگی فرارسید خیلی سعی کردم نخوابم ولی نشد و یکساعتی خابیدم بعد از بیداری حسابی وسوسه و حرص و ولع مصرف اومد سراغم دیگه داشت 24 ساعت از آخرین مصرفم می گذشت تا شب همینطور بی قراری و اشک ریزش شدت بیشتری می گرفت که حدود ساعت 10 شب به بعد نصف کلونیدین و یک عدد کدئین و 5 سی سی اکپکتورانت کدئین و5 سی سی دیفن خوردم و رفتم که مثلا بخابم شام و غذا رو هم بیخیال شدم چون اشتها موجود نبود


با سلام روز هفتم اوضاع کمی بهتر بود شب خواب مقطعی و کوتاه داشتم و هی بیدار میشدم ولی از شبهای دیگه کمی بهتر بود مشکل در اول اینکه به رختخواب میری هست حالت سیم کشی و درد کمی اذیت میکنه و خواب رو مختل میکنه خوردن نصف کلونیدین قبل خواب و یه کپسول گاباپنتین 300 قبل خواب به رفع بیقراری پاها در این شبها کمک میکنه ولی اثر دارو که تموم میشه بیدار میاد سراغم و تا میخابم حدااقل یکساعت زمان میبره شب هشتم امشب هم با اینکه حالم بهتره کلا ولی بازم کمی بیقراری دارم و
سلام دوستان روز 5 و 6 رو براتون مینویسم راستش اول صبح با یه کم کسلی و بیحالی شروع شد احتمال میدم بعلت بیخوابی و بد خوابی شبش باید باشه چون روز ششم که شبش خوابم بهتر شده بود با اینکه دو سه بار بیدار شدم ولی صبحش سرحال تر بودم دکتر برام آلپرازولام نیم میلی گرم برای خواب شب داده بود که البته من مصرف نکردم چون ترسیدم خودش بشه یک مصیبت یه دوست داشتم که وابسته همین کوچک بود ویک شب سرکار که نداشت دیدم چه مصیبتی کشید بگذریم الان عصر روز ششم هست یه قهوه خوردم
روز سوم وچهارم اوضاع روحی و روانی هنوزبهم ریختس یه خستگی عجیب و غیرقابل وصف توی تنم اومده حوصله هیچ کاری رو ندارم با این حال شب سوم سرکار رفتم وتا صبح نخوابیدم ولی حوصله کار کردن هم نداشتم روز 4 هم که شروع شد کمی بهتر بودم ولی انگار یه وزنه 20 کیلویی به پاهام بستن خیلی سختم بود صبح از رختخواب بزنم بیرون با اینحال گفتم اینطوری نمیشه باید فعالیت کنم خودمو بندازم فایده ای نداره صبح ساعت 8 زدم بیرون و اومدم تا12 سرکار اوایل خیلی پرانرژی بودم ولی از ساعت 10 به
یکی از اولین خاطرات من برمی‎گرده به بیدار کردن یکی از خویشانم و این که نمی‎توانستم. و من خب بچه کوچکی بودم، پس واقعا دلیلش را نمی‎‎فهمیدم، اما بزرگتر که شدم، متوجه شدم ما مشکل اعتیاد در خانواده‎مان داریم، از جمله کمی اعتیاد به کوکایین. اخیرا بهش خیلی فکر کردم، احتمالا به این خاطر که الان دقیقا ۱۰۰ سال از قانون ممنوعیت مواد برای اولین بار در ایالات متحده و بریتانیا میگذرد، و بعد آن را به بقیه دنیا تحمیل کردیم.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تولاف زیبایی من دانلود کده آخرین امید نرم افزارهای آماده دنیای فوتبال خبر انلاین ادیت اکسپرتس toys